گاهگاهی یک نسیم میوزد از دور دست عطر خوشبوی سحر کوچه را پر کرده است یاسها با روی باز گرمِ لبخند و سلام غرق صحبت با خداست یاکریمی روی بام مادرم پهلوی حوض باز میگیرد وضو مینشیند توی حوض عکس دست و روی او مثل گل وا میشود جانماز مادرم خانه زیبا میشود با نماز مادرم